Sunday, August 2, 2009

تصویر من

d

d

با کوچه اواز رفتن نيست
فانوس رفاقت روشن نيست
نترس از هجوم حضورم
چيزى جز تنهايى با من نيست
d


ابهام حضورم را در با تو بودن گم می کنم. اگر دستهای ما با تا ماه قد بکشد.. شاید آوازی که یک عمر در حنجره عشق است نیز پر بگیرد تا اوج. پنجره شکسته را کاش می شد همچون استخوان های شکسته گچ گرفت. با دلی که نمی دانم از کی ترک برداشت آواز روزهای از دست رفته را زمزمه می کنم و هنوز.... آه های مکرر. این است تکرار زندگی در حجمی از خنده های زودگذر. این تصویر زندگی من نیست
d
d

1 comment:

narges said...

زندگی را دور بزن، آنگاه که بر سر بلندترین قله رسیدی، لبخندت را نثار تمام سنگ ریزهایی کن که پایت را خراشیدند